اینها فرشتهاند!
بیستودوم آبان ماه سال 1359، ستوان اخوان به من زنگ زد و گفت: ما سخت در زیر آتش دشمن هستیم؛ محاصره لحظه به لحظه بیشتر تنگ میشود و از همه مهمتر، آذوقهی ما هم تمام شده است. خواستم اول شرایط فعلی سوسنگرد را به شما بگویم و بعد هم در این بیآذوقهای بگویم كه تمام مغازههای سوسنگرد باز است ولی صاحبان آنها رفتهاند. من نمیدانم اجازه دارم كه بروم از این مغازهها یك مقدار بیسكویت و مواد غذایی بردارم یا نه. شما از حضرت آقا سؤال كنید كه تكلیف من چیست؟ حضرت آقا برای اقامهی نماز جمعه در تهران تشریف داشتند. به ستوان اخوان گفتم: از كجا تلفن میكنی؟ دیروز كه سوسنگرد بمبباران شد؟ گفت: مقداری سیم گیر آوردم و از این تیرهای چوبی كه برای تلفن بود، بالا رفتم و این را وصل كردم، موقتاً دارم صحبت میكنم. شما بگویید كه تكلیف من چیست؟1
حضرت آقا در آن روزی كه با بنیصدر صحبت میكردند، میفرمودند: «باید به فكر اینها [نیروهای مستقر در سوسنگرد] باشیم، اینها فرشته هستند. ضرر شهادت اینها برای ما بهمراتب بیشتر از سقوط سوسنگرد است، چون بالاخره ما سوسنگرد را از چنگ این خبیثهای بعثی بیرون میكشیم، اما اگر آنها شهید شدند، ما چهكار كنیم؟»
حضرت آقا گوشی را برداشتند. آقای اشراقی، داماد حضرت امام خمینی
رحمةاللهعلیه بود و گفت: «حضرت امام سلام رساندند و فرمودند كه اوضاع جنگ چطور است؟ حضرت آقا فرمودند: «اوضاع جنگ اینطور است كه فردا قرار است یك عملیات سرنوشتساز شروع شود، اما من نگران هستم؛ مگر اینكه حضرت امام دستوری بدهند و ببینیم كه چه كار باید بكنیم.»
من صبح جمعه، بیستوسوم آبان تلفن را برداشتم و با حضرت آقا تماس گرفتم. گزارش این افسر را به عرض حضرت آقا رساندم. به ایشان عرض كردم: آن قولی كه بنیصدر به شما داده بود و از سرهنگ قاسمی قول گرفته بودید كه برای سوسنگرد تلاشهایی كنند و گشایشی به وجود بیاورند و فشار را از روی مردم بردارند، بنیصدر این اجازه را به سرهنگ قاسمی نمیدهد. آن قولی كه بنیصدر به شما داد، عمل نشده است. این مطلب را به عرض حضرت آقا رساندم. ایشان ابتدا به منزل حضرت امام
رحمةاللهعلیه تشریف بردند و گزارش جنگ را به عرض ایشان رساندند. از آنجا هم به شورای عالی دفاع رفتند و همین مطالب را در شورای عالی دفاع مطرح فرمودند. بنیصدر در آن جلسه گفته بود كه من دنبال كار هستم، پیگیری میكنم و شما نگران نباشید. وقتی ما این را شنیدیم، خیلی خوشحال شدیم.
روز بیستوچهارم گذشت. صبح روز بیستوپنجم، حضرت آقا به اهواز تشریف آوردند و به ستاد آمدند. من گزارشی را به عرض ایشان رساندم و گفتم: وضع اینطور است. بنیصدر به قول خود عمل نكرده است. این هم كه در شورای عالی دفاع به شما گفته كه من اقدام میكنم، در این چهلوهشت ساعت، من آثار و قرائنی از اقدام ندیدهام. اگر قرار است تیپ یا یگانی جابهجا شود، قرائن آن مشهود است. ما از حركت دشمن در جبهه میفهمیم كه استعداد آن چقدر است، تركیب آن چیست، چه كاری میخواهد بكند. برآورد وضعیت میكنیم. من آثاری در این چهلوهشت ساعت از این كار ندیدم.
حضرت آقا به بنیصدر چه گفتند؟
حضرت آقا گوشی را برداشتند و با بنیصدر در اهواز صحبت كردند. به بنیصدر با تحكم فرمودند: «این وضع نمیشود ادامه پیدا كند. پس كِی میخواهید حركت كنید؟ اینقدر زمان گذشت.» بنیصدر گفت: بسیار خوب، حرف شما را قبول دارم. شما به ستاد لشكر بروید و نیروهای آنجا را تشویق كنید. من هم دستور این كار را میدهم. حضرت آقا با خوشحالی گوشی را گذاشتند. نزدیك ظهر بود. نمازشان را خواندند و بعد از ظهر برای شركت در جلسهای به لشكر رفتند. چون من مأموریت داشتم، دیگر در خدمت ایشان نبودم. آقای دكتر چمران هم در منطقه نبود. سرهنگ قاسمی، سرلشكر ظهیرنژاد (فرمانده وقت نیروی زمینی) سرلشكر فلاحی (جانشین وقت ریاست ستاد مشترك) آقای غرضی (استاندار) و افراد دیگری هم بودند. از چگونگی آن جلسه خبری ندارم.
همان شب ایشان برگشتند و برای نماز مغرب به ستاد جنگهای نامنظم آمدند. پس از نماز، من از ایشان سؤال كردم: داستان چه بود؟ آنجا چه شد؟ ایشان فرمودند: «بحث زیادی شد. قرار شد دستور عملیاتی نوشته و صادر شود.» گفتم: در بند مأموریت دستور عملیاتی چه قید شد؟ فرمودند: «در بند مأموریت آمده كه لشكر 92 اهواز مأموریت دارد در منطقهی عمومی سوسنگرد، تك كرده، سوسنگرد را از محاصره خارج و محور سوسنگرد-حمیدیه-اهواز را تأمین كند.»
دیدم كه مأموریت بسیار خوبی است. گفتم: در بند تدبیر سازمان چه آمده؟ فرمودند: قرار شد تیپ 3 لشكر اهواز در شمال كرخه به آبادی سوهانیه بیاید و از آنجا با دشمن درگیر شود. تیپ 2 (كه همین تیپ مشهور و معروف به فرماندهی سرهنگ شهبازی رحمةاللهعلیه است) هم مأموریت دارد به عنوان تلاش اصلی. تعدادی از نیروهای سپاه هم در میان آنها بودند. نیروهای جنگهای نامنظم هم در نوك حمله به عنوان خطشكن هستند و مأموریت فردا اجرا شود. گردان 148 پیاده هم از مشهد آمده بود. یك گروهان زرهی هم از شیراز آمده بود. این را هم به آن تیپ مأمور كردند. گروه 148 با عنوان احتیاط تیپ، در منطقهی اهواز بود.
خوشحال شدم و به حضرت آقا عرض كردم: چرا این مطالب را محكم بیان نمیكنید؟ جلسهی پُربركتی داشتید. دستور عملیاتی را كه فرمانده لشكر مینویسد، ما مُهروموم میكنیم و همانجا صادر میكنیم. ایشان فرمودند: «نگرانی دارم. موارد زیادی تا به حال بوده كه یك كار نظامی شروع شده، به جاهایی هم رسیده و نتایجی هم حاصل شده است، اما اواخر كار بدون اینكه به نتیجه برسیم، دستور آمده كه متوقف شویم. یك چاهی كندهاند، یك متر مانده به آب برسد كه میگویند بایستید. چرای آن معلوم نیست. میترسم كه این هم از همان سنخ باشد.»
مكالمه تلفنی با داماد حضرت امام خمینی
در همین گفت و شنود، تلفن زنگ زد. حضرت آقا گوشی را برداشتند. آقای اشراقی، داماد حضرت امام خمینی
رحمةاللهعلیه بود و گفت: «حضرت امام سلام رساندند و فرمودند كه اوضاع جنگ چطور است؟ حضرت آقا فرمودند: «اوضاع جنگ اینطور است كه فردا قرار است یك عملیات سرنوشتساز شروع شود، اما من نگران هستم؛ مگر اینكه حضرت امام دستوری بدهند و ببینیم كه چه كار باید بكنیم.» آقای اشراقی بعد از ده دقیقه دوباره تلفن زد و گفت: این موضوع را به عرض حضرت امام
رحمةاللهعلیه رساندیم. ایشان مقرر فرمودند: «تا فردا سوسنگرد باید آزاد شود. در ضمن تیمسار فلاحی باید شخصاً مباشر در عملیات باشند.» مباشر عملیات یعنی به عنوان چشم كسی كه فرمان را صادر كرده، تا عملیات را از نزدیك ببیند و نظارت كند و گزارش بدهد.
به بیمارستان رسیدیم كه شهید چمران را از اتاق عمل بیرون آورده بودند. قبل از هر حرفی، آقای چمران پرسید كه وضع حمله چطور است؟ تك در چه وضعی است؟ گفتیم: ادامه دارد و دارند كار میكنند. ایشان به حضرت آقا قسم میداد كه كاری كنید كه تك از دور نیفتد و این پیروزی حاصل شود.
شب شده بود. نزدیك ساعت دوازده نیمهشب بود كه آقای اشراقی این موضوع را اعلام كرد، ولی حضرت آقا باز هم بسیار نگران بودند. از سوسنگرد و جاهای دیگر خبرهای ناگواری میآمد. همین كه این كار نشود، برای ایشان خیلی سنگین بود. ساعت دوازده شب رفتیم تا كمی استراحت كنیم. نزدیك به یك بامداد شده بود كه آقای چمران آمد و ما را بیدار كرد و گفت كه طرح به هم خورده است. بنیصدر دستور داده كه تیپ 2 فردا وارد عمل نشود. حضرت آقا بدون معطلی گوشی را برداشتند و با پاسگاه فرماندهی نیروی زمینی (مرحوم ظهیرنژاد) در دزفول تماس گرفتند. صحبت ایشان با مرحوم ظهیرنژاد خیلی جالب بود.
حضرت آقا از ایشان پرسیدند: «شما برای چه این دستور را دادید؟» جواب داد: من این دستور را ندادم. این دستور را بنیصدر داده است. بنیصدر گفته برای اینكه كارهای مهمتری در اهواز داریم و این تیپ هم یك تیپ نادر و پرتوان است؛ تیپ خوبی است. اگر این تیپ در عملیات فردا شركت كند، انهدام آن حتمی است. من به عنوان جانشین فرماندهی كل قوا صلاح نمیدانم این تیپ آنجا منهدم شود. مرحوم ظهیرنژاد به حضرت آقا گفت: من هم باید دستور را اجرا كنم، مگر اینكه خلاف آن صادر شود. حضرت آقا فرمودند: «تا وقتی كه خبر آن صادر شود، به چیزی كه میگویم گوش بده. این حرف قابل اعتنا نیست. به این حرف نمیتوان توجه كرد. اصلاً اینكه میگویید تیپ منهدم میشود، برای چه منهدم شود؟ منهدم نخواهد شد. شما موظف هستید تیپ را از رده خارج نكنید. عین همان تصمیمی كه در لشكر گرفته شده، فردا عمل كنید. در ضمن حضرت امام این امر را فرمودند. شما موظفید این امر را همین امشب به اطلاع بنیصدر برسانید.» وقتی ایشان گوشی را گذاشتند، دو دستور را صادر كردند. یكی برای فرماندهی لشكر 92 و یكی هم برای جانشین ریاست ستاد مشترك.
صبح پیروزی...
حضرت آقا موقع برنامهی سحر تحقیق كردند و معلوم شد كه ساعت سه، تیپ و بقیهی رزمندگان با همان سازمانی كه داشتند، از منطقهی تجمع حركت كرده و از خط عبور كردند. از حدود ساعت پنج هم عملیات شروع شد. نیروهای جنگهای نامنظم هم رفته بودند. ساعت هشت صبح حضرت آقا آنجا چند ملاقات داشتند. از آنجا ما راه افتادیم كه برویم و به جبهه بپیوندیم. در طول راه، نیروهای احتیاط بودند. حضرت آقا پیاده میشدند و با آنها صحبت میكردند. واحدهای پشتیبانی هم بودند كه به همین ترتیب با آنها صحبت میكردند و در جریان تلاشهای آنها قرار میگرفتند.
ما از جادهی حمیدیه-سوسنگرد كه جادهی خلوتی بود، به طرف سوسنگرد میرفتیم. درگیری هم زیاد بود. آتش دشمن در جنوب اجرا میشد؛ بالای كرخهكور به طرف جنوب كرخه كه اینطرفِ جاده بود. ما هم در لندرور با حضرت آقا نشسته بودیم و به طرف سوسنگرد میرفتیم. آن طرف جبهه، مثلاً دو كیلومتری جبهه، یك تانكر سوخت ایستاده بود. بلافاصله یك موشك هواپیما یا آتش توپخانه به این تانكر اصابت كرد و تنور قطوری از دود و آتش به آسمان زبانه كشید كه همینطور چشمها به آن خیره مانده بود. راننده هم برگشت كه این صحنه را نگاه كند؛ حدود 10 یا 20 ثانیه نگاه كرد. حضرت آقا فرمودند: «تو كار خودت را بكن.» در واقع این نگاه سبب شد كه ما مقداری عقبتر بیفتیم. پس از اینكه كمی جلو رفتیم، ناگهان یك موشك آرپیجی عراقیها از فاصلهی یك متری سطح جاده، از جلوی ما رد شد. به هم نگاه كردیم، بدون اینكه حرف بزنیم، ولی یك دنیا حرف در این نگاه بود. «إنَّ اللهَ یدافع عَن الّذینَ آمَنوا»
ما به جبهه رسیدیم و دیدیم كه سروصدا و صلواتی است. نیروها در دهانهی ورود به سوسنگرد بودند. نیروهای جنگهای نامنظم شكار تانك میكردند. آتشهای سوختن تانك به چشم مشهود بود. بعد از مدتی خبر دادند كه آقای چمران مجروح شده و ایشان را به بیمارستان بردهاند. حضرت آقا فرمودند: «برویم یك سری به ایشان بزنیم. من جلسهی مهمی در تهران دارم، باید به تهران بروم.» به بیمارستان رسیدیم كه شهید چمران را از اتاق عمل بیرون آورده بودند. قبل از هر حرفی، آقای چمران پرسید كه وضع حمله چطور است؟ تك در چه وضعی است؟ گفتیم: ادامه دارد و دارند كار میكنند. ایشان به حضرت آقا قسم میداد كه كاری كنید كه تك از دور نیفتد و این پیروزی حاصل شود. بحمدالله در ساعت 14:30 نیروهای ما وارد سوسنگرد شدند و بیش از 700 كشته و مجروح و تعدادی اسیر از عراقیها گرفتند و چهار دستگاه تانك و شش دستگاه كامیون مهمات آنها را سالم به غنیمت گرفتند.
پینوشت:
1. «یك روز به ما خبر دادند تلفنی -تلفن خوشبختانه وصل بود بین سوسنگرد و اهواز- تلفنی به ما خبر دادند كه ما اینجا آذوقه هیچی نداریم، اما سوپرماركتهای خود شهر كه مال مردم است و مردم در آن را بستند و رفتند، چیزهایی دارد و ما بعضیها میگویند كه از اینها برویم استفاده كنیم از گرسنگی نجات پیدا كنیم، لكن ما حاضر نیستیم؛ میگوئییم كه مال مردم است و راضی نیستند. من دیدم واقعاً اینها فرشتهاند. اصلاً اینها بشر نمیشود به اینها گفت؛ سوپرماركتی كه صاحبش گذاشته از شهر فرار كرده، الان هم اگر بفهمد كه این مثلاً جناب سروان نیروی هوایی كه دارد دفاع از شهر او و از خانهی او میخواهد از او استفاده كند، با كمال میل حاضر است برود خودش توی سینی هم بگذارد جلویشان بگذارد و این جوان، جوانهای به این خوبی و این جوانهای پاك و فرشتهصفت واقعاً، حاضر نبودند از این استفاده كنند. از ما اجازه خواستند ما گفتیم بروید باز كنید هر چیز گیرتان میآید بخورید و هیچ اشكالی ندارد و به آنها اجازه دادیم.» (مصاحبهی حضرت آیتالله خامنهای با شبكهی دوم سیما پیرامون خاطرات جبهه، 1364/6/28)
نظرات شما عزیزان: